...به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد... |
صدا کن مرا!
صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید. در ابعاد این عصر خاموش?
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است... و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد.
و خاصیت عشق این است...
کسی نیست? بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت؛ میان دو دیدار قسمت کنیم...
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیزها را ببینیم. ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض زمان را به گردی بدل میکنند. بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام، بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را... در این کوچههایی که تاریک هستند، من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم! من از سطح سیمانی قرن می ترسم! بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است... مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات! اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا! و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد...
[ یکشنبه 91/5/8 ] [ 4:39 عصر ] [ آقای سیب زمینی ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |